اوايل جنگ بود.درجلسه اي بني صدربدون(بسم الله)شروع كردبه حرف زدن.نوبت كه به صيادرسيدبه نشانه اعتراض به بني صدركه آن زمان فرمانده كل قوابود،گفت((من درجلسه اي كه اولين سخنرانش بي آنكه نامي ازخداببرد،حرف بزند،هيچ سخني نميگويم))
ستارخان نوشته بود:من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد...
اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روزاشك ريختم.
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم..بدون غذا.. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون...
چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش..
دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف...
علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن...
با خودم گفتم آلان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته...
اما.........
مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت :
عیبی نداره فرزندم...
خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم...
اونجا بود که اشکم در اومد...
مرحوم سيدنعمت الله جزايري ميگوييد:
شخصي ازرسول خدا(صلي الله عليه وآله)اجازه شرفيابي به محضرايشان رادريافت نمود
.رسول گرامي فرمودتوكيستي اي مرد؟
آن مردگفت:منم اي رسول خدا.حضرت ناراحت وعصباني شدندوچندبارفرمودند:من،من،من...آيابراي مخلوق شايسته وسزاواراست كه بگوييد((من))
وقتي كه آن مردبه حضورمبارك حضرت رسول رسيدونشانه هاي غضب رابرصورت مبارك ايشان ديدگفت:به خداپناه ميبرم ازخشم خداوندوخشم رسولش .يارسول الله چراغضبناك شده ايد؟
حضرت فرمودند:آيانميداني كه گفتن اين لفظ (من)براي مخلوقين وآفريدگان شايسته وسزاوارنيست.
آيانميداني كه ابليس چون كه گفت:(اناخيرلكم-من ابليس ازاوآدم بهترم)ملعون ومطرودشد؟آن مردعرض كرد:يارسول الله من ازخداي خويش به خاطرآنچه كه گفتم مغفرت مي طلبم وديگرهرگزآن راتكرارنميكنم.
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد ، یک شرکت ، از بازماندگانی که در این دو برج کار میکردند و از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از اتفاقاتی که باعث شد زنده بمانند بیان کنند .
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچکی بود که باعث نجات آنها گردیده بود:
مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود.و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت .
همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد
یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد!
یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد.
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود.
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.
یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود.
یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.
و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد.و به همین خاطر زنده ماند!
به همین خاطر هر وقت
در ترافیک گیر می افتم ،
آسانسوری را از دست می دهم ،
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم ،
و همه چیزهای کوچکی که مرا آزار می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم..
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست .
مورچه هاچهارفلسفه دارند...
۱)هرگزتسليم نميشوند(هرگزازجستجوي راهي كه تورابه مقصدموردنظرميرسانددست نكش)
۲)كل تابستان رازمستاني مي انديشند(يك حكايت قديمي ميگويد:خانه ات رادرزمستان برروي شن نساز)
۳)كل زمستان راتابستاني مي انديشند
۴)يك مورچه درتابستان چقدبراي زمستان خودجمع ميكند؟هرچقدركه درتوانش باشد
چه فلسفه فوق العاده اي است اين فلسفه:
هرگزتسليم نشو...
آينده راببين...
مثبت بمان وهمه تلاشت رابكن...
اگرميدانستيم كه ...
نصيحت كردن ،آموزش دادن نيست
گفتن مطالب ديني ،تربيت ديني نيست
عادت دادن ،ايجاداخلاق دروني نيست
ياددادن، تعليم دادن نيست
نوازش كردن، محبت كردن نيست
ترحم كردن ،احترام گذاشتن نيست
مردم خواه بودن ،مردم داري نيست
مصمم بودن ،لجوج بازي نيست
شنيدن،گوش دادن نيست
ديدن،بصيرت يافتن نيست
آسودگي،لميدگي نيست
پاسخ دادن، قانع كردن نيست
به عدالت رفتاركردن،تلافي كردن نيست
ايمن بودن،محفوظ ماندن نيست
آن وقت به فهم حقيقت تربيت وزيستن با حقيقت نزديكترميشديم.
من ازاشکی که میریزد ز چشم یارمیترسم
ازآن روزی که اربابم شودبیمارمیترسم
رهاکن صحبت یعقوب و دوری فرزندرا
من ازگرداندن یوسف سربازارمیترسم
همه گوینداین جمعه بیا
امادرنگی کن ازاینکه بازشودعاشورامیترسم.
آنگاه که غرور کسی را له می کنی ،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی ،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی ،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی ،
می خواهم بدانم،
دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنیتابراي خوشبختي خودت دعاكني؟
حضرت موسي(عليه السلام)دررازونيازش عرض كرد:
پروردگارا ازتوميخواهم كه درباره من گفته نشودچيزي كه درمن نيست.
خطاب رسيد:
اي موسي من اين كاررابراي خودم نكردم .پس چطوربراي توچنين كنم؟
شهيدعبدالله ميثمي:
بايدزمينه فرش زندگيمان سكوت باشد
وسخن هايمان مانند گل هاي زيبا
براين زندگي نقش بندد
تعداد صفحات : 2